یک سبد شعر و غزل

ساخت وبلاگ
یه‌جایی تو این زندگی نه تنها کار داشتم، عشقی برای پناه بردن از شر بدی‌ها داشتم، خانواده و دوستانی داشتم که ارتباطاتم باهاشون تعریف می‌شد بلکه دل خوشی هم داشتم که باعث می‌شد تمام مدت ادم بَشاش و شادابی به نظر برسم و فکر می‌کردم در کنار همه‌ی خوبی‌های بی‌کرانی که هست، نقص کمتری دارم، و چقد زندگی برام دلچسب بود.این روز‌ها اما نه تنها در آستانه‌ی بیکاری قرار گرفتم بلکه عشقی هم دیگه ندارم که از شر بدی‌ها بهش پناه ببرم این وسط یه جاهایی بی‌خانواده‌ام شده بودم حتی :دی و مجموعا فکر می‌کنم تنها‌ترین و خنثی‌ترین روز‌های زندگبم رو دارم می‌گذرونم که اتفاقا در کنار نقص‌های بی‌کرانی که هست، خوبی‌های کمتری هم دارم.گرچه همچنان هم آدم شادابی به نظر می‌رسم :دی اما در باطن خوشحال نیستم و خلاهایی که وجود داره عمیقا به چشمم میاد. یک سبد شعر و غزل ...
ما را در سایت یک سبد شعر و غزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abasket-of-lyrica بازدید : 87 تاريخ : شنبه 27 اسفند 1401 ساعت: 23:35

تئوری بچه‌های کتابفروشی برای تولدم این بوده که یواشکی برن از روی کلید خونه‌ام بسازن و یه روز که خونه نیستم بیان خودشون خودشونو مهمون کنن و احتمالا شبش که من خسته و له میرسم خونه سوپرایزم کنن! بابا شماها چقدر بامزه‌اید اخه آدمی حیرت میکنه واقعا :))*امروز یواشکی اومده بهم میگه ببین شاید تو خونه‌ات سر مرده داشته باشی به روی خودت نیار ولی قضیه اینه.فکر کنم منظورش این بود که اگه سر مرده دارم بر دارم تا اون فاصله :)) یک سبد شعر و غزل ...
ما را در سایت یک سبد شعر و غزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abasket-of-lyrica بازدید : 64 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 15:06

چیزی که از تجربه این چند سال زندگی مستقلم یاد گرفتم این بوده که هیچوقت به هیچ‌کدوم از وسیله‌هایی که می‌خرم دل نبندم وگرنه زودتر از همیشه از دستش میدم و این موضوع بارها بهم ثابت شده.یادمه دو سال پیش ۴تا لیوان خریدم که هم گرون بود هم خیلی خوشگل اما بیشتر از خوشگلیش گرون بود واقعا و مدام فکر می‌کردم اگه بشکنه حتما غصه می‌خورم، شب اول اومدم شستمش و گذاشتمش توی آبکش بالای سینک و رفتم، به حول و قوه‌ی الهی معجزه شده و تالاپ همون یه دونه افتاد زمین و خورد شد!دیدم خب عالیه با غصه‌ی این یکی کنار بیام قطعا اضطراب سه تای باقی مونده رهام نمی‌کنه و فرداش رفتم عوضشون کردم با وسیله ای که کمتر دوستش داشتم.ادامه‌ی ماجرا اینکه ۶عدد جا ادویه‌ای داشتم که عاشقشون بودم :/ یعنی نه تنها هر روز که بیدار می‌شدم به عشق‌اونا می‌رفتم تو آشپزخونه بلکه هربارم می‌دیدمشون قربون صدقشون می‌رفتم و امروز در حالی که شل دست ترین ادم کره زمین بودم چندتا شیشه از دستم افتاد که همشون سالم در رفتن به جز اون مرحوم نازنین :/نتیجه اینکه خودم قبلا تو عرایضم گفته بودم هیچوقت عمیق به هیچی دل نبند مرسی که شما دیگه تکرارش نمی‌کنید. یک سبد شعر و غزل ...
ما را در سایت یک سبد شعر و غزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abasket-of-lyrica بازدید : 76 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 15:06

بگذار تا از این شب دشوار بگذریمآنگه چه مژده ها که به بام سحر بریمرود رونده سینه و سر می زند به سنگیعنی بیا که ره بگشاییم و بگذریملعلی چکیده از دل ما بود و یاوه گشتخون می خوریم باز که بازش بپروریمای روشن از جمال تو آیینه خیالبنمای رخ که در نظرت نیز بنگریمدریاب بال خسته جویندگان که مادر اوج آرزو به هوای تو می پریمپیمان شکن به راه ضلالت سپرده بهما جز طریق عهد و وفای تو نسپریمآن روز خوش کجاست که از طالع بلندبر هر کرانه پرتو مهرش بگستریمبی روشنی پدید نیاید بهای دردر ظلمت زمانه که داند چه گوهریمآن لعل را که خاتم خورشید نقش اوستدستی به خون دل ببریم و بر آوریمماییم سایه کز تک این دره کبودخورشید را به قله زرفام می بریم."ابتهاج" یک سبد شعر و غزل ...
ما را در سایت یک سبد شعر و غزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abasket-of-lyrica بازدید : 70 تاريخ : شنبه 13 اسفند 1401 ساعت: 15:20

چیزی که در مورد خودم برام کاملا مشخص و روشنه اینه که سعی میکنم همیشه بر احساسات و هیجاناتم مسلط باشم. البته یه وقت‌هایی هم از کنترلم خارج میشه اما بخش خارج شده‌ی ماجرا از کنترلم همیشه بخش مثبتِ خنده‌های بلند و برق زدن چشمام و به وجد اومدن از شرایط خاص بوده و غصه‌های عمیقم نهایتا با دو تا قطره اشک اونم جلوی صمیمی‌ترین آدم‌های زندگیم بوده و بیشترین بار روانی غمگین ماجرا رو درون خودم حل و فصل کردم.هرجا فهمیدم دارم تو یه کاری (یا ورود به هر رابطه‌ای) گند میزنم عقب‌نشینی کردم و البته شرحه شرحه شدم تا تونستم عقب‌نشینی کنم اما بر خودم مسلط شدم و رفتم یه پله عقب‌تر و این باعث شده فکرهای وسواسی که این جور وقت‌ها سراغم میاد رو بشناسم.*میدونم مثلا وقتی قفلی میزنم رو ماجرا باید یواش یواش به خودم کمک کنم بپذیرمش و بعد خیلی راحت بذارمش کنار.حالا این وسط شرحه شرحه شدن خودمو از درون هم اضافه کنید که اصلا طی کردن اون پروسه‌اش برام راحت نیست اما خب اینم به عنوان بخشی از ماجرا قبول کردم که جلوی ضرر رو هر جا با هر مقدار لهیدگی بگیرم منفعته! واقعا منفعته در برابر آسیب‌های بعدش.مثلا روزای اولی که داشتم تموم نشونه‌هاشو از زندگیم حذف می‌کردم چشمم افتاد به عکسش توی کیف پولم و قلبم مچاله شد همونجا به خودم گفتم خب این چه فرقی با بقیه عکسایی که پاک کردم داره؟ اینم بنداز دور، بعد دیدم نه زمان لازم دارم تا بپذیرم اینم نباید باشه. گذاشتمش سر جاش و دیگه بهش فکر نکردم که دارمش. یه وقتاییم که کیفمو باز می‌کردم یواشکی چشمم بهش می‌خورد اما می‌دونستم دقیقا توی همون پروسه‌ایم که باید بگذره و بعد به این باور برسم که اینم دیگه نباید باشه.امشب در حالی که داشتم کیفمو مرتب می‌کردم دیدم خب دیگه لازم نیست اینم داشته باش یک سبد شعر و غزل ...
ما را در سایت یک سبد شعر و غزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abasket-of-lyrica بازدید : 82 تاريخ : شنبه 13 اسفند 1401 ساعت: 15:20